░║ Tίtïģόôõℓℓℓ ║░
вεšţ Dreams
تــــو چه می دانی...
شـب که می شـود...
گلویـم پر می شود...
پر از یک بغض سنگیـن
بغضی که نـاخواسته میترکد و چشمـانم را پـاک،بارانی میکند...
و امـا دلم...
دلم پر میشود از درد،دردهایی پر از حرف،حرف هایی مملوء از سکوت...
حرف هایی که یک باره در دلم فوران میکنند! تاريخ پنج شنبه 26 / 10 / 1392
سـاعت
19:25 نويسنده мõħáÐêšε
Design by: pinktools.ir |